♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ ساعت ۵ و نیم بود با ی دست پر با خاله و مامانشو دخترخاله هاش وارد خونه عزیزش شدن.....با اینکه چندمین سال بود که بالن آرزو ها میخریدند بازم برای بالا بردنش لحظه شماری میکرد ساعت ۷ همه پایین رفتن.....قبلا بالا بردن بالن رو تو یه انیمه ژاپنی دیده بود.. دلش میخواست مثل اون باشه....بالن رو داشتن روشن میکردن،،آرزوهاش رو تو یه ورق کوچیک به بالن چسبونده بود...ولی،، بالن بالا نرفت..فقط یه آبشاری کوچیک داشتن که اونو روشن کردن...بغض گلوشو گرفته بود....وقتی همه بالا رفتن آروم آروم اشکاش جاری شدن...بعد برای گرفتن نون رفت و وقتی برگش با یکی از دخترخاله هاش و دایی خودش رفتن تو اتاق تا کارتون ببینند...کلی خجالت کشید...چون همه آرزوهاشو خونده بودن..مخصوصا سومی که از همه خصوصی تر بود....ولی کارتون اینقدر خندهدار بود که یادش رفت...و خندید ساعت ۹ بود که داشت میرفت که بخوابه...که یهو یادش اومدچندتا بادکنک هلیومی تو پارکینگشون هست...بدو بدو به سمت پارکینگ رفت و یه نارنجیشو برداشت...آرزو هاشو دوباره نوشت و به بادکبه چسبوند و اونو از پنجره بالا داد.....بادکنک اونقدر بالا رفته بود که دیگه قابل دید نبود...و بعد دخترک با خیال راحت خوابید ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ چهارشنبه سوری سال ۹۷ تازه داستان خودم بود😂😂۱۱ سالمم هست
قسمت یازدهم " آرامش " ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ بیخوابی و شوریدگی ناهید هر لحظه بدتر و بدتر میشد چشمانش گود رفته بود و هر دستی که روی پوستش میکشید کبودی اش تا چند دقیقه باقی میماند قرص و دارو هم کارساز نبود از بیخوابی ضعیف شده بود و مدام سرگیجه میگرفت دیدن وضعیت ناهید، خسرو را پریشان کرده بود و کاری هم از دستش بر نمی آمد و مدام نگاهش میکرد و چشمانش پر میشد و بغضش میگرفت تنها چیزی که ناهید را کمی آرام میکرد نواختن ویولن بود نواختن ویولنی که خسرو را نا آرام میکرد و ناهید را آرام خسرو تمام این نت ها را آماده کرده بود که شاید روزی برای چشمان سرشار از عشق ناهید بنوازد که برای بوسه برق میزند یا آن نیمه شبی که معاشقه به پایان رسیده و ناهید روی دستانش لم داده است برای آن بعد ازظهر پنج شنبه ای که ناهید پیراهن کوتاهی پوشیده و در بالکن موهایش را تاب میدهد و خورشید لای گیسویش عاشقی تمرین میکند برای آن زمانی که ..... اما حالا با تمام احساسش برای حال ناخوب ناهید مینواخت تا کمی رنگ آرامش بگیرد حالا تنها دغدغه اش خوب شدن ناهید بود و عاشقی یادش رفته بود آدم ها وقتی حالشان خوب نیست و دلشان گرفته باید یک نفر را داشته باشند که هر چه در دل دارند برایش بگویند و بگویند و بگویند و آخر از خستگی روی زانویش خوابشان ببرد حالا نوبت چنگ زدن گیسو و هر از چند گاهی بوسیدن پیشانی ست که خسرو دل در دلش نبود برای نوازش ناهید شب از نیمه گذشته بود و عمه فرحناز خوابش برده بود که خسرو زیلویی در حیاط پهن کرد و ناهید کنارش نشست تا شاید بی خوابی اش اندکی رنگ آرامش بگیرد خسرو ساز را در دست گرفت و ناهید خیره به تصویر فرخ در گوشی تلفن همراهش ،دل سپرد به سازی که غم چندین سال عاشقی و دم نزن در آن جاری بود خسرو آنشب بی پروا مینواخت و چشمانش را باز نمیکرد که ناهید به رسم گذشته شروع به خواندن کرد
o*o*o*o*o*o*o*o نیسان وانت شاخ به شاخ رفته بود زیر کامیون میگفتن رانندش مُرده تنها چیزی که میشد از لاشه ی ماشین تشخیص داد نوشته پشتش بود “دوستم بدار ! شاید فردایی نباشد ” ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ پیرمرد همسایه آلزایمر دارد امروز صبح بیخودی شلوغش کرده بودند او فقط یادش رفته از خواب بیدار شود ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ مادرا به گردن خدا حق دارن ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ هوای هم را نداشته باشیم خفه خواهیم شد ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ بعضی از آدمها مثل قوطی کنسرو میمونن وقتی میبینین باد کردن یعنی خراب شدن و باید بندازینشون دور ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ مرا تا بزن ، به قرینه هم تا بزن میخواهم تنها درگیر نیمه خودم باشم ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ کاش یاد بگیریم اگه به یکی دست دادیم … به بقیه پا ندیم ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ وقتی اولین احساس مادرم به من “تهوع” بود از دیگران توقعی ندارم ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ صفحه ی آخر شناسنامه زیاد مهم نیست گاهی باید تو آیینه خوب نگاه کنی ببینی هنوز زنده ای یا نه !؟!؟ ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ کاش خدا روی بعضی از آدمها با ماژیک قرمز علامت میگذاشت تا ما بدونیم باید بیشتر مطالعه شون کنیم ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ حوا بودن تاوان سنگینی دارد وقتی آدم ها برای هر دم و بازدم به هوا نیاز دارند ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ کسی که تو حرفاش زیاد میگه “بیخیال” بیشتر از همه فکر و خیال داره فقط دیگه حال و حوصله بحث و صحبت نداره ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ چرا همیشه زندگی از دیدن خنده من لجش می گیرد ؟ ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ زندگی به من آموخت که همیشه آماده دفاع از حمله احتمالیِ کسی باشم که به او محبت فراوان کردم ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ گفتم : چند سالته پسر ؟ به زور سطل آشغال رو میداد پایین ، بهش میخورد ده ساله باشه آشغالها رو تو پشت موتورش گذاشت و گفت : شونزده گفتم : این آشغالها رو کجا میبری ؟ گفت :میبرم این پایین میدم بازیافت کنن گفتم : چقدر درمیاری ؟ گفت : هرچی بشه خدا رو شکر گفتم : با این سنت بهت گیر نمیدن گواهی نامه نداری پشت موتوری ؟ گفت : تا حالا نشده ، موتورش رو روشن کرد و رفت و من هنوز تو کف این دنیام ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ فکر کنم تو زندگیم یه جایی پیچ پیچیده ولی من نپیچیدم ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ مردها بغض میکنند بعد لبخند تقلبی میزنند و در جیبهایشان به دنبال فندک میگردند ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ بن بست زندگی جاییست که نه حق خواستن دارین نه حق انتخاب ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ پایانی برای قصه نیست چرا که نه گوسفندان عاقل میشوند و نه گرگها سیر ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ سخت ترین کار دنیا ترمیم اعتمادیه که از دست رفته ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ نه انگیزه ای برای خواب ، نه انگیزه ای برای بیدار شدن ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ اون چیزی که شما باهاش مُردی ما یه عمره داریم باهاش زندگی میکنیم ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ کبوترها که جز پرواز آزادی نمی خواهند نباید در حصار میله ها با دانه ای گندم به او تعلیم ماندن داد ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ شاید کم رنگ باشم اما هرگز دو رنگ نیستم ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ حرفی برای گفتن اگر بود ، دیوارها سکوت نمی کردند ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ گفت : با مادر یه جمله بساز گفتم : من با مادر جمله نمیسازم ، دنیامو می سازم ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ سکوت متن ساده ای است که اشتباه خوانده می شود o*o*o*o*o*o*o*o اگه چند ماه نبودم خیال نکنین ناراحت بودما یه اتفاق فوق العاده بد واسم افتاد طوری که شب و روزم گریه شده بود همه یک خانواده ایم آدم که از خونوادش ناراحت نمیشه
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم